سفارش تبلیغ
صبا ویژن

؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

همانجا هستم،در قالبهای گونه گون امروزم

نه منم،همان با گذشته ها اسیر
میان پستوی خاطره ها
گهی دوچشمم و اولین نگاه ما.....آه خدایا.....حیف جاویدان نمیسازی فرصتهای زیبا را

همانجا هستم،میان مخاطبهای خشک و غریبه؟

هنوز و همیشه

با اینها نیستم،اینجا نیستم
ترا میبینم


چشمهایت را
شانه ها و دستهایت را

عطش آشنایی و کشتن فاصله را

گهی عطر گرمی و مطلوب تو را

گر بهارست،باران یا سرما
بین همان پاییز آشناییمان هستم

زنده پندارم وعده دیدار و

شامهای زود گذر پر مه را


که باور میکنم و دوست میداریم


در تقویم زندگی ام

فصلی دگر هیچ نیست
ومن با پیرهن سبزم


تصویر همیشگی همان سالنامه هستم


همانجا هستم


هنوز و همیشه


.............................................

ای خیال سبز خم،خفته در خماری ات

شد مسیر سرخ عشق مست رهسپاری ات

با شتاب رفته ای،آتشین شهاب من

آنچنان که گم شده است،رد خون جاری ات

دوست داشتم شبی هم رکاب میشدیم

مهلتم ولی نداد خوی تک سواری ات

تا همیشه خانه ات در میان لاله هاست

غبطه میخورم بر این حسرت هم جواری ات

در کنار پنجره،باز گرم گفتگوست

با نگاه خیس من،عکس یادگاری ات

از زبان موجها،قصه ات شنیدنی است

در توان من که نیست،شرح بی قراری ات

از سروده های خویش شرم و در خجالتم

پس کجاست ای عزیز!دستهای یاری ات؟


یکی از یادداشت های زیبا که دوست خوبم سیاه و سفید واسم گذاشته خیل

پدری دست بر شانه پسر گذاشت و از او پرسید:فکر می کنی ،تو میتوانی مرا بزنی یا من تو را؟

پسر جواب داد:من میزنم

پدر ناباورانه دوباره سوال را تکرار کرد ولی باز همان جواب را شنید
...
پدر با ناراحتی از کنار پسر رد شد

بعد از چند قدم دوباره سوال را تکرار کرد تا شاید جوابی بهتر بشنود.

پسرم من میزنم یا تو؟

این بار پسر جواب داد شما میزنی.

پدر گفت چرا دوبار اول این را نگفتی؟

پسر جواب داد تا وقتی دست شما روی شانه من بود عالم را حریف بودم ولی وقتی دست

از شانه ام کشیدی توانم را با خود بردی . . .

به سلامتیه همه پدرها


به نام خدا

امروز کلامم را آغاز میکنم به نام تنها یگانه هستی،کسی که یادش مرا در
عمق پرتگاههای هوس و در اوج غرور و شکست یاری داد و یارم شد،
او خدای متعال است ،کلام حقیقی و عشق باطنی من